آخرین مطالب

روایت قدم های اربعین به قلم محمد حسین رضائیان

صبح بود! دیگه رسیده بودیم به مرز خسروی. از مرز رد شدیم و رفتیم تا راهی نجف بشیم. توی راه بچه های خردسالی رو می‌دیدیم که تو برق آفتاب ایستاده بودن و سینی آب، شربت، خوراکی و…. می­آوردند و با شور و عشق زیاد که انگار نه انگار که زیر آفتاب سوزانند به همه خدمت […]

اشتراک گذاری
21 مرداد 1403
کد مطلب : 3467

صبح بود!
دیگه رسیده بودیم به مرز خسروی.
از مرز رد شدیم و رفتیم تا راهی نجف بشیم.
توی راه بچه های خردسالی رو می‌دیدیم که تو برق آفتاب ایستاده بودن و سینی آب، شربت، خوراکی و…. می­آوردند و با شور و عشق زیاد که انگار نه انگار که زیر آفتاب سوزانند به همه خدمت رسانی می‌کردند.
رفتیم تا به مسجد سهله رسیدیم. داخل مقام امام علی نشسته بودم که ناگهان فردی شروع به مدح خوانی امام علی کرد، آن­قدر زیبا می­خواند که هر آدمی در هر سنی، پیر و جوان، شروع به گریه کردن.
در آن لحظه حس می­کردم که امیرالمومنین کنارمان هست!
عصر شد به داخل یک حسینیه رفتیم تا استراحت کنیم. توی راه سوار یک ماشین سه چرخه شدیم، ولی چون هم تعدادمان زیاد بود و هم دیر شده بود، مجبور شدیم یک طوری بنشینیم که همگی جا شوند.
حتی بعضی‌ها لب کابین ایستادند. توی راه حاج حسین برامون توضیح داد که این عشق به امام حسین است که در هر شرایطی برای رسیدن به او، سختی‌هایش را تحمل می‌کنیم.

۵/۵ - (۱ امتیاز)

این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *