روایت قدم های اربعین به قلم محمد صدرا رشوند
من محمد صدرا رشوند هستم، یه نوجوان ۱۵ ساله از قزوین که میخوام قسمت به قسمت سفر اربعین سال ۱۴۰۲ رو براتون بنویسم، پس با ما در این سفر عشق همقدم باشید. داستان از اونجایی شروع شد که من دیدم همه دوستان و بچههای مسجد پاسپورت گرفتن و آماده سفر اربعین هستند، منم که از […]
من محمد صدرا رشوند هستم، یه نوجوان ۱۵ ساله از قزوین که میخوام قسمت به قسمت سفر اربعین سال ۱۴۰۲ رو براتون بنویسم، پس با ما در این سفر عشق همقدم باشید.
داستان از اونجایی شروع شد که من دیدم همه دوستان و بچههای مسجد پاسپورت گرفتن و آماده سفر اربعین هستند، منم که از خدا خواسته بودم که برم امیرالمومنین و امام حسین رو ببینم و برای امام زمان اربعین پیاده روی کنم، دل رو زدم به دریا و رفتم در یک روز کار های پاسپورت رو انجام دادم، عزیزان من تنهایی رفتم کار پاسپورت رو انجام دادم و همه مسیر رو پیاده رفتم.
پلیس+۱۰ کارهای پاسپورت رو انجام داد و بابام هم برای رضایت دادن از سرکار مرخصی گرفت و اومد رضایت داد.
برای پاسپورت عکس میگرفتن، من هم از روز قبل رفته بودم سلمونی تا موهام نسبتا خوب باشه، حالا اینا از ما عکس گرفتن، منم فقط خدا خدا میکردم که خوب بیفته، بعد از یک هفته گذرنامه صادر شد، وقتی که صفحه اول پاسپورت رو دیدم، از دیدن خودم پشیمون شدم، آخه اون چه عکسی بود از من گرفته بودن، تمام آبروی آدم میرفت، خیلی گردن من بلند شده در عکس.
دیگه گذرنامه رو گرفتم و آماده بودم که با کدوم کاروان برم اربعین، آخه من اولین بار بود که پام رو خارج از کشور قرار میدادم و میخواستم مطمئن برم، پیشنهاد خادمی به من داده شد.
البته پیشنهادی هم از طرف رویداد نوآوین به من داده شد ، نو آوین یه رویداد بود که در همه استان های کشور انجام شد و جلسات خوبی درباره رسانه با نوجوان ها برگزار میکردن.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهتان را بنویسید