آخرین مطالب

خدا رو شکر

صبح ساعت ۱۰ بود که بیدار شدیم و من هم گرسنه بودم و ضعف کرده بودم، رفتم چندین موکب پایین‌تر و خورشت لوبیا همراه با برنج گرفتم و مقداری سیر شدم.  یه چای عراقی هم گرفتم، چای عراقی رو می‌ریختن توی یک لیوان یک‌بارمصرف کاغذی، شیرین بود. حالَم که جا اومد برگشتم دانشگاه.  نماز ظهر […]

اشتراک گذاری
20 مرداد 1403
نویسنده : محمد صدرا رشوند
کد مطلب : 7930

صبح ساعت ۱۰ بود که بیدار شدیم و من هم گرسنه بودم و ضعف کرده بودم، رفتم چندین موکب پایین‌تر و خورشت لوبیا همراه با برنج گرفتم و مقداری سیر شدم.

 یه چای عراقی هم گرفتم، چای عراقی رو می‌ریختن توی یک لیوان یک‌بارمصرف کاغذی، شیرین بود. حالَم که جا اومد برگشتم دانشگاه.

 نماز ظهر و عصر رو خوندیم و رفتیم بین موکب‌ها برای تولید آثار رسانه‌ای.

دیگه نزدیک غروب بود من شش تا مصاحبه گرفته بودم، از موکب‌های باحال و زیبا عکس گرفتم. جالب بود یه موکب داشت آب انار پخش می‌کرد، همه آثار رسانه‌ای رو تولید کردیم تا اینکه اذان مغرب گفته شد، همه نماز خوندیم و راه افتادیم، قرار بود که تا خود کربلا پیاده بریم و برسیم کربلا، همه کنار هم بودیم، رئیس کاروان ما با یکی از چفیه‌هایی که بِهِمون داده بود، پرچم درست کرد تا همه پشت پرچم حرکت کنند و گُم نَشیم.

عکس یادگاری گرفتیم تو راه، هر لحظه که به کربلا نزدیک‌تر می‌شدیم، حس و حال معنوی بیشتر می‌شد، آخر سر خیلی خاکی چفیه انداختیم زمین و نشستیم و یه هیئت کوچک برگزار کردیم.

 حاج آقا مایانی و آقا منصور روضه خوندن و مداحی کردن، خیلی حس خوبی بود، روضه حضرت رقیه رو خوندن، شاید با دعای این خانم ما اجازه رسیدن به کربلا رو داشتیم، آخه یه شعر هست که میگه:

گر دخترکی پیش پدر ناز کند

 گِرِه‌ کَربُبَلای همه را باز کند

بعضی از زائران هم کنار ما ایستادن و چند دقیقه‌ای از روضه و سینه‌زنی بهره‌مند شدن.

ما تصمیم گرفتیم از اینجا به بعد، کمتر غذا بخوریم مثلا دیگه نون خالی می‌خوردیم و نهایت آب می‌نوشیدیم و نذری آن‌چنانی نمی‌گرفتیم….

در کل مسیر جمعیت خیلی زیاد بود، چه در نجف و چه در کربلا، کل خیابان‌ها آدم بود و ماشین خیلی کم دیده می‌شد.

 ما که دیگه پاهامون درد گرفته بود، بعد از گذشتن از خیابان‌های اصلی و کوچه‌های باریک، و وحشت از دیدن سیم های برق، رسیدیم به موکب نورالزهرا که برای استان گیلان بود.

اونجا اسکان یافتیم و می‌خواستیم بریم حموم، من پیش خودم گفتم که منتظر بمونم تا بچه ها برن حموم و بیان تا نظرسنجی کنم که حموم خوب هست یا نه.

 حاج‌آقا مایانی رفت حمام و بعد از ۵ دقیقه اومد، مثل ژله داشت به خودش می‌لرزید، خیلی سردش شده بود، حاج‌آقا گفت: حموم نرید، خیلی آب سرد هست، بعد از چند دقیقه ۳ تا پتو انداختیم روی حاج‌آقا تا گرم شد.

یه ۳۰ دقیقه استراحت کردیم و رفتیم سمت حرم، اینجا چهارشنبه شب هست، درواقع شب پنجشنبه، من به یاد همه دوستان و آشنایان و فامیل‌ها و بچه‌های مسجد و اموات و امام رضا بودم.

برخلاف حرم امیرالمومنین، اینجا من حموم نرفتم و با بچه‌ها و حاج‌آقا رفتیم حرم.

اول سمت حرم آقا ابوالفضل بودیم، با دیدن گنبد دل‌هامون هوایی شد، دیگه گریه بود که همینطور سرازیر می‌شد، آخه از راه دور رسیده بودیم کربلا.

رفتیم جلوتر کفش‌ها رو دادیم کفش داری شماره ۸ب، قرار گذاشتیم هرکسی که گم شد، بیاد اینجا تا هم دیگه رو پیدا کنیم.

من گوشی و مفاتیح‌الجنان رو در دستم گرفته بودم و تا آخر هم گم نکردم، ما رفتیم وارد حرم شدیم، سیل جمعیت بود که در حرم سرازیر می‌شد.

 آروم آروم رفتیم سمت ضریح مطهر، جمعیت خیلی فشرده بود…

دو خادم سید، بالای‌تر از بقیه و کنار ضریح بودن، مردم چفیه به اونا می‌دادن و اونا به ضریح مطهر متبرک می‌کردن، من بین جمعیت خودم رو به جلو بردم و با تلاش و کوشش، رسیدم به ضریح آقا، کلی دعا کردم.

همینطور خدا رو شکر کردم که رسیدم به ضریح و آقا رو زیارت کردم، در ضمن برای پدر بزرگم هم دعا کردم، آخه سکته‌کردن و خیلی خوب نمی‌تونن حرف بزنن و راه برن، لطفا شما هم دعا کنید.

آقا رو که زیارت کردیم، برگشتیم و نماز زیارت خوندیم به نیابت از همه اونایی که دیدم و اون لحظه یادم نمی‌اومد، بعد رفتیم سمت حرم آقا امام حسین، چند تا عکس و فیلم گرفتم.

وارد حرم ارباب شدیم.

رفتیم سمت ضریح، دستم به ضریح نرسید ولی کلی شکر کردم که رسیدم به آقا، کلی هم برای عاقبت بخیری همه دعا کردم، از معلم کلاس اول گرفته تا دوستان و آشناها.

 بعد از زیارت نماز خوندیم و دیگه نماز صبح شد، نماز رو در بین‌الحرمین خوندیم، اون هم جماعت، بعد برگشتیم حرم حضرت ابوالفضل و کفش ها رو گرفتیم، اونجا یکی از دوستامون انگشت پاش شکست، یکی از دوستامون گوشی گم کرد، فکرکنم دیگه پیدا نکرد….

برگشتیم موکب و خوابیدیم. ساعت هشت ما رو بیدار کردن ، ما که مقداری مریض شده بودیم ، برادران گیلکی…

به این صفحه امتیاز دهید!

این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *