نگاه آخر
من و بچهها ناراحت بودیم که پول به دینار نداشتیم تا سوغاتی بخریم. من فقط تونستم مهر بخرم، واقعا به شما توصیه میکنم که وقتی رفتید کربلا، با خودتون سوغاتی بیارید و اگرنه آخر سفر خودتون احساس ناراحتی بیشتری میگیرید. ناراحتی از دوری اباعبدالله و همینطور نخریدن سوغاتی، حاجآقا دوتا اسباب بازی کوچک و ارزان […]
من و بچهها ناراحت بودیم که پول به دینار نداشتیم تا سوغاتی بخریم. من فقط تونستم مهر بخرم، واقعا به شما توصیه میکنم که وقتی رفتید کربلا، با خودتون سوغاتی بیارید و اگرنه آخر سفر خودتون احساس ناراحتی بیشتری میگیرید.
ناراحتی از دوری اباعبدالله و همینطور نخریدن سوغاتی، حاجآقا دوتا اسباب بازی کوچک و ارزان برای دوتا دختراشون خریدن. هرجور بود از بازار گذر کردیم و رسیدیم به کنار رود فرات.
اونجا یه مسجد زیبا بود که ما به خاطر خستگی دیگه وارد نشدیم، از بیرون کنار رود فرات رو دیدیم چند دقیقهای صبر کردیم و بعدش برگشتیم به موکب خودمون.
هنوز به موکب نرسیده بودیم، که یک موکب مای بارد داشت، ما نفسی تازه کردیم و کنار جدول نشستیم، روبروی ما چند تا نوجوان عراقی نسبت به بقیه لباسهایی شبیه به بچههای تهرانی پوشیده بودن، انگاری که اونا مُدِلینگ بودن و از هم عکس میگرفتن و در فضای مجازی قرار میدادن، همون بِلاگِر خودمون.
بعد از دیدن این صحنه به پیادهروی به سمت موکب ادامه دادیم، از بین کوچهها، برای آخرین بار گنبد حضرت ابوالفضل رو دیدیم و خداحافظی کردیم. من دعا کردم و گفتم خدایا هر سال اربعین من رو به کربلا بیار.
قدم زَنان برگشتیم موکب و خوابیدیم تا صبح ساعت نُه، صبحانه خوردیم و به سمت خیابانهای بیرون شهر کربلا پیاده رفتیم، هوا خیلی گرم بود و جمعیت هم خیلی زیاد بود. بیشتر جمعیت داشت وارد کربلا میشد.
در راه برگشت دستههای عزاداری عراقیها دیده میشد، در واقع کاروان اُسَرا رو نمایش میدادن.
بعد از این دسته، ما رفتیم و سوار یک مینی بوس شدیم. راننده جوان بود و بیشتر از رانندههای قبلی با ما صحبت میکرد، اون هم عربی.
قرار بود مستقیم تا خود مرز مِهران با ماشین بریم، حاجآقا مایانی میگفت: بعد از هفت ساعت میرسیم. ولی مسئولین نوآوین میگفتن پنج ساعت، آخر سر حرف حاجآقا شد.
اول مسیر که میرفتیم، من شروع کردم به خوندن مداحیِ کربلا کربلا ما داریم میآییم، بعد با بچهها گفتیم: کربلا ما داریم میرویم، به خاطر همین مداحی تغییر کرد به نام، کربلا کربلا ما داریم میرویم.
منافقان کوردل که از اول به پرچم ایران من گیر داده بودند، این بار از آخر ماشین، مای بارِد روی سر من ریختند، من قشنگ خنک شدم، دستشون درد نکنه، مثلا میخواستن من مداحی رو نخونم، اما به کوری دشمنان، مداحی رو تا آخر خوندم!
وسط راه بود که همه ما تشنه بودیم و آب هم نبود، آقای راننده که یک جوان عراقی بود، کنار سوپرمارکتی ایستاد.
احمد آقا رفت و سه تا نوشابه خانواده با طعم سیب خرید، پرسیدیم قیمت چند شد؟
گفت: پنج هزار دینار، هر هزار دینار تقریبا سی هزار تومان هست، با یک ضرب ساده، قیمت سه تا نوشابه در عراق میشه ۱۵۰هزار تومان، در ایران سه تا نوشابه میشه ۱۲۰ یا ۱۳۰هزارتومان.
ما هر کدوم تونستیم دو لیوان نوشابه بخوریم و مقداری جون بگیریم، بعد از نوشیدن نوشابه تقریبا سی دقیقه در راه بودیم که رسیدیم به یک مسجد بین راهی، اونجا نماز ظهر و عصر خوندیم و بعدش ناهار خوردیم.
البته من اول نماز خوندم و بعد رفتم سر سفره که دیدم چیزی باقی نمونده به غیر از دو تیکه نون و مقداری سبزی و خرمای نرسیده.
منافقین! اول ناهار خوردن و بعد نماز خوندن، حالا بماند که منافقین کیا بودن….، فکر بد نکنید برادران کرمونی هم اول نماز خوندن…
دیگه ما راه افتادیم و تا خود مرز مهران.
تو راه یه ماشین شاسی بلند اون طرف جاده ایستاده بود، معلوم بود که عراقی هستند، جالب بود که از این رانیهای پرتقالی پخش میکرد، سعادت بزرگی بود که به ما هم رسید.
من دست هام رو از شیشهی ماشین بردم بیرون و تکون میدادم، اون بنده خدا از اون طرف جاده چهار تا رانی برام آورد و داد به بنده.
من هم بین بچههامون تقسیم کردم و خوردیم، انگار قسمت من بود، آخه قبلش حاجآقا رفت و فقط یه دونه بهش رسید.
درماشین نشسته بودیم، آفتاب داشت غروب میکرد که ما نزدیک مرز بودیم، حس غروبهای پاییز یا سیزدهبدر به من دست داد و خود به خود یاد مدرسه افتادم.
به حاجآقا گفتم: لطف میکنید که روضهی باز شدن مدرسههارو بخونید.
ایشون هم شروع کردن گفتن: بچهها بیست روز دیگه مادرهاتون از دست شما راحت میشن، دیگه میتونن چند ساعتی نفس راحت بکشن، دیگه باید ساعت شش صبح بیدار بشید، یکی باصدای زنگ، یکی باصدای محبتآمیز مادر، پسرم بلند شو مدرسه دیر شده…
رسیدیم لب مرز، دوباره حاجآقا مایانی از بچهها صلوات گرفت با این جمله:
انشاءالله زیارت ما قبول شده باشده بلند صلوات
تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان بلند صلوات
انشاءالله هرکسی صلوات نمیفرسته دلپیچه بگیره صلوات
این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید